Sunday, November 1, 2009

سرود سم كده

دو



در كوچه هاي شب

بر دروازه هاي ماهتاب

بر ساحت پاك خواب

سيرسيرك ها مي خا نند.



جنگل ابريشم موهاي زن

دست مرد كه بيهوده چنگ مي زند

و خا طره ماهي كوچكيست بر گوشة يك عكس.



كودك ، كودك ، جيرينگ ، جيرينگ

جذبة جمادي مي جويد از جوي

كودك ، كودك ، جيرينگ ، جيرينگ

جابجايي جثّه هاي جاري در جهان

كودك ، كودك ، جيرينگ ، جيرينگ

انفجار.

سرود سم كده

يك




صحراي ابر بر افق

و خدا نور سرخيست كه مي ترسا ند

خانه ها شيهه ميكشند در منظره

به سان گلّة قنطورس -نيمي آهن و نيمي گوشت-

و زاويه ها پرواز مي كنند به تنديس

تثليث شرق گياه ، آبشار و دست-

ماجرا از سر گرفته مي شود در جويبا ر

و برگ جاري مي شود در وريد هاي باغ

دندان هايم را ببوس در گودال

سرود سم كده

اين شعر سرود همة ماست. همة ما كه روزي بمب اتم تكّه تكّه مان خاهد كرد.

Sunday, September 6, 2009

غار

ميتوان جوشش سنگ بود بر مرگابه هاي غار

كه رگان مسموم تو را مانند

ميتوان تك دست ناشناسي شد به كنج عكس عروسي مادربزرگ

و تازه شد در گرمي نفس هاي بيدار-خابي محتضرت


بيارام كه دنياي راه راهِ خاب ، تبعيدگاه شماست

كه مردمكاني شريف داريد

پيچيده در ملافه هاي خاب

ملافه هاي پاكِ مرگ



*خاب اوّل مثل خاب ديدن

**خاب دوّم مثل خابيدن

فيلم فرانسوي-ايتاليايي

مرغان ماهيخار بر آب و ماه در فنجان قهوه

آبشار طلايي موهاي زن بر بالش

اين نگاه خستة ناپاك را بايد شست

در ويسكي و نان سفيد ، شايد

-معصوم ترين سيب هنوز بر شاخه است-


هذيان هاي بندر تب دار

رقّاصه هاي دود بر صحنة لبان يار

پليس خوب چاق و خميازه هاي كشدار

سي گربة زرد لاغر خابِ فوّاره اي سرخ مي بينند


آخ

صدر دريدة ونسان

Friday, August 28, 2009

موزيك براي گيتار

شاهزاده ي جذامي
پژمرده ي كدام نيم شب نوجوانيت گشتي؟
كدام بوسه از قصر به سايه ات راند؟



اوّل بار كه ماه باهام حرف زد
پنج ساله بودم يا شش
دست هايي از پشت بام به ساحتِ سِحرم بردند
هفته اي پيشتر
روباه به چشمانم نگريست
و در پشت چراغ هاي زرد خيابان گم شد
هميشه وقت هست براي ديوانه تر شدن

پدر ، كشتي هايش را در بطري هاي بويناك مي ساخت
كشتي هايي هميشه به لنگر
و مادر هنوز نگاهش را از تو مي دزدد
عمر خيلي چيز ها را مي بلعد
و خيلي ها را تف مي كند

راديو گريه مي كند كه
هر جا كه ميرم فقط يه جور از آدميزادو مي بينم
آدمايزاداي خوشبخت

ربودن ماه ، گريختن و بر دروازه هاي شهر كشته شدن
قصّه تلخ و هميشگي ست
مردي كه آخرين سكّه اش را در قمار باخت
آن كه دستهايش را در سومالي از دست مي دهد ، هر روز
زني كه در كامجوييِ بي رحمانه اي در صفحه هاي روزنامه شيطان را آبستن شد
مسافري كه كاشانه اي نيافت مگر در هروئين
پير مردي كه در سرفه هايش خون و الماس يافتند
عشّاقي كه دست در دست از پل به رودخانه پريدند
دختر بچّه اي كه سه چشم داشت و از تماشاخانه اي در هنگ كنگ به دست ناسا ربوده شد و به مرّيخ پرتاب شد
احمقي كه بزرگتر و بزرگتر مي شود
بزرگتر و بزرگتر
بزرگتر و بزرگتر
آنقدر بزرگ تا
ب ت ر ك د

و تو
اي امامِ مفقود
ستاره ي دنباله دار
د.ه.ن

خالي

دست ها و دهان ها
بخارات و قرص هاي خاب
شناي برهنه ي او در ادويه جات
و مرد كور آرژانتيتني كه مرا دوست داشت

اين همه
من بود
كه
غرق
ميشد

ساعت ها در مرداد ماه كِش مي آيند
و گربه ها در مغز من به خواب رفته اند
آخ من چقدر دوست دارم دست هاي محسن نامجو كنده شوند
تيرگي روي بازوت فريادِ كدام رستگاري منحط بود
تيرگي روي گونه هايش ، كسوفِ اورانوس

و
اين همه
من بود
كه
غرق شد

بر قلّه هاي دريا
ستاره ها... آتش بازي... جشن