يك
صحراي ابر بر افق
و خدا نور سرخيست كه مي ترسا ند
خانه ها شيهه ميكشند در منظره
به سان گلّة قنطورس -نيمي آهن و نيمي گوشت-
و زاويه ها پرواز مي كنند به تنديس
تثليث شرق –گياه ، آبشار و دست-
ماجرا از سر گرفته مي شود در جويبا ر
و برگ جاري مي شود در وريد هاي باغ
دندان هايم را ببوس در گودال
No comments:
Post a Comment