در كنج خيال كلبه اي يافتم
ماه بر سقفش تار تنيده
گلّة اسبان بر نغمه هاي ارغنون سوار
برج هاي طلا بر چكمه هاي سرخ
و چكمه هاي سرخ در انعكاس گياه
صوت شكسته ميشد بال و پرش
دست ديگر دست نبود ، حسّ دست بود
تاريخ دست بود ، تاريخ لمس بود
نگاه آتشفشان بود
بر قلّه هاي خلسه
ولي من گم ميشد در هزارتوهاي ما
ما ، اسم ميشد. نامي براي شما
و شما ، ماه-بانو ، قدّيسة آب و علف ، گم ميشديد در هيچ
بر ديوارهاي اين سرا نوشته:
"بر لبان فرشتگان سه حرف است
كه ترا ميخاند"
ولي
افسوس
كه
حرف
سوّم
جا
مانده
است
در
گهواره.
No comments:
Post a Comment