Thursday, August 27, 2009

...

در كنج خيال كلبه اي يافتم

ماه بر سقفش تار تنيده

گلّة اسبان بر نغمه هاي ارغنون سوار

برج هاي طلا بر چكمه هاي سرخ

و چكمه هاي سرخ در انعكاس گياه


صوت شكسته ميشد بال و پرش

دست ديگر دست نبود ، حسّ دست بود

تاريخ دست بود ، تاريخ لمس بود

نگاه آتشفشان بود

بر قلّه هاي خلسه


ولي من گم ميشد در هزارتوهاي ما

ما ، اسم ميشد. نامي براي شما

و شما ، ماه-بانو ، قدّيسة آب و علف ، گم ميشديد در هيچ


بر ديوارهاي اين سرا نوشته:

"بر لبان فرشتگان سه حرف است

كه ترا ميخاند"

ولي

افسوس

كه

حرف

سوّم

جا

مانده

است

در

گهواره.


No comments:

Post a Comment